نقش ادبيات در رسالت اسلام (4)


 

نويسنده: حجه الاسلام و المسلمين سيدجمال الدين دين پرور




 

شعر، همان استدلال و احتجاج مذهب است
 

ما در شعر نيك گذشتگان، تنها شاهد الفاظي هستيم كه در بوتة نظم ريخته شده ياكلماتي كه فقط بر روي يك رشتة منظّم شعري چيده شده اند. اين در حالي است كه ما پس از اسلام، با شعري روبه رو مي شويم كه حاوي مباحثي عالي در زمينة معارف است؛ از دو علم كتاب و سنّت گرفته، تا دروس عالي فلسفه، و اندرزها و موعظه هاي نيكو و اخلاق و ...
شعر مذهبي داراي ويژگيها و اهداف ديگري نيز هست، كه ما مهم ترين آنها را كه در شعر گذشتگان وجود ندارد، يعني همان احتجاج و استدلال در مذهب، دعوت به سوي حق، انتشار فضايل خاندان رسول خدا و نيز انتشار ويژگيهاي روحي اين خاندان پاك در جامعه، يافتيم، كه به شكلي جذّاب و با اسلوبي نو مطرح شده؛ به گونه اي كه با ارواح و انديشه ها درآميخته است، و اين چنين صداي رسايش به دور و نزديك مي رسد و زبان هر دوست و دشمني را گنگ مي سازد، هرچند صدايش در هستي به گوش نمي رسد و گوشه و كنار جهان، شهرت او را پنهان كرده و سعي در كوچك شمردن آن دارد. امّا اين شعر رايج مي گردد و همه را فرا مي خواند و آوازه اش را در سرزمينها به پرواز در مي آورد و آويزة گوشها مي شود.
شما تاثير شعر نيكو و زيبا را در نفس و روح خود برتر از هرگونه تبليغي مي يابيد. چه كسي پيدا مي شود كه قصيدة ميميّه فرزدق را بخواند و از شدّت اشتياق و محبّت، به سوي او به پرواز در نيايد؟ يا هاشميّات كميت را بخواند و سراسر مملوّ از احتجاج براي حقّ نشود؟ يا عينيّة حميري را به ترنّم بخواند و نفهمد كه حقّ و حقيقت به دور اين ممدوح در گردش است؟ يا تائيّة دعبل بر او خوانده شود و از مظلوميت اهل حق اندوهگين نگردد. يا ميميّة ابوفراس به گوشش بخورد و موي بر اندامش راست نگردد و هر يك از اعضايش را در مقام خطاب به مردم نيابد؛ آنجا كه مي گويد:
اي فروشندگان شراب، دست از فخر فروشي هايتان نسبت به قومي كه كالاي فروششان در روز حاجت، خون است، برداريد!

شعر در نزد ائمه (ع)
 

شعر از اين لحاظ، اهميّت زيادي را در نزد حاميان دين- اهل بيت وحي- كسب كرده است؛ تا جايي كه ما توجّه و گوش سپردن به شعر و صرف وقت گرانبها براي شنيدن آن، از جملة بزرگ ترين وسايل تقرّب و بهترين طاعات به شمار مي آوريم. اين امر، گاهي بر عبادت و دعا در شريف ترين اوقات و بزرگ ترين جايگاهها مقدّم شمرده مي شود؛ چنان كه از سخن و گفتار امام صادق- عليه السّلام- دربارة هاشميات كميت چنين برداشتي مي شود، و آن، زماني بود كه كميت در روزهاي تشريق (سه روز بعد از عيد قربان كه گوشتهاي قرباني را خرد يا در آفتاب خشك مي كنند) در مني بر امام وارد شد و گفت: فدايت شوم. آيا برايت شعر نگويم؟
امام فرمودند: اين روزها، روزهاي مهمّ و عظيمي است. كميت گفت: شعر دربارة شماست.
پس چون امام (ع) سخن وي را شنيد، به دنبال خانوادة او فرستاده و ايشان را گرامي داشت و فرمود: شعرت را بياور! كميت از اشعار هاشميات خود لاميه اش را خواند و از دعاي امام (ع) و هزار دينار و لباسي برخوردار شد. (1)

شعر، شمشير برندة از نيام برآمده
 

به جهت همين هدف مهم، شعر در قرون اوّليه- چه به شكل مدح و هجاء و چه رثاء- همچون شمشيري برنده و بركشيده در دست دوستداران ائمة دين، و به منزلة تيري نافذ بود كه در جگر دشمنان خدا فرود مي آمد. ائمه- كه درود خدا بر آنها باد- نيز به همين دليل، باب ثروت فراواني را به روي شعرا مي گشودند و از مال خداوند به اندازه اي به آنان مي بخشيدند كه آنها را از تكسّب و اشتغال به كاري غير از اين مهم بي نياز سازند. آنان- كه امينان وحي خدا بودند- شاعران را به اين امر تشويق كرده و از جانب خدا به آنها بشارت مي دادند. مانند اين سخن ايشان كه: «هركس دربارة ما، يك بيت شعر بسرايد، خداوند در بهشت خانه اي براي او بنا مي نهد.» همچنين مردم را بر آموختن و حفظ سخناني كه دربارة آنها گفته مي شد، تشويق مي كردند؛ مانند سخن امام صادق (ع) كه فرمودند: «به فرزندانتان شعر بياموزيد»، و همچنين فرمودند: «هيچ سخنگو و شاعري نيست كه دربارة ما بيت شعري بگويد، مگر آنكه روح القدسي او را مؤيّد گرداند. (2)

شعر متعهّد نزد شاعران متعهّد
 

به يُمن سنّت و ترغيب و تشويق پيامبران امّت، برخي صحابة شاعر، در قالب گروه و موكبي، همراه سرورشان- پيامبر عظيم الشان- بوده و همچون شيران درنده، بدنهاي شرك و ضلالت را از هم مي دريدند و همانند بازهاي شكاري، دلها و گوشها را به صيد خود در مي آوردند. اين موكبها در حضر، گرد پيامبر حلقه مي زدند و در سفر، همراه او حركت مي كردند. مردان اين موكبها، سواركاران ميدان و جنگ بودند كه شمشير و تير شعر را به همراه داشتند و براي اصول و مبادي اسلام مقدّس به جدال مي پرداختند و با زبانهايشان در راه خدا جهاد مي كردند. اين روحية ديني دلهاي افراد اجتماع را تسخير كرد و در نفوس آنها نفوذ نمود و آن را آراست و با روحها درآميخت و حتّي با نفوس زنان مسلمان ممتزج شد. اين چنين بود كه آنها به اين دين هجوم آوردند و خود را تحت اختيار آن نهادند؛ حال آنكه پيش از آن، بانواني پرده نشين بودند و به بركت شعر نيكو و نظم و سرايش بديع، به حمايت و دفاع از پيامبر امّت پرداختند.

جهاد شاعران
 

در آن هنگام كه تاريكي جامعه را در برگرفته و ظلم و جور، سيادت يافته بود و خورشيد حقيقت در زير ابرهاي انحرافات و مهلكه ها، پنهان مانده بود، غيرتمندان و مخلصان، با تمام قدرت و تواني كه برايشان فراهم بود، براي دفاع از حقّ و حقيقت به پا خاستند. تاريخ اسلام، شاهد صحنه هاي عظيم و جاودانه اي براي شاعراني بوده است كه در لحظات حسّاس و بسيار جدّي، كوشيدند فريادهايشان را بر سرظلم و ظالمان فرود آورند. و اين هم نمونه اي از اين موارد: هنگامي كه رسول خدا (ص) دعوت خويش را علني ساخت، با هجوم ظالمانه اي از جانب كفّار و مشركين مواجه شد. بنابراين آن گروهي كه به رسالت او ايمان آورده بودند، با جان و مال خويش اقدام به دفاع از ايشان كردند. برخي، علاوه بر اين، با زبان خود نيز از دعوت پيامبر دفاع كردند؛ از جملة اين افراد، پير بطحاء[ابوطالب] بود كه در آن لحظات حسّاس، چنين سروده است:
خود را در برابر او مشتاق و آرزومند يافتم و از او با تمام اعضايم دفاع مي كنم. شكّي نيست كه خدا، امر خويش را بالا مي برد، و در دنيا و روز مجادله، آن را در بالاترين مرتبه قرار خواهد داد. چنان كه به جدّ و پسرش، در طيّ امروز و ديروز نشان داد كه رؤيايشان به بهترين وجهي به حقيقت پيوست. حتّي دفاع از پيامبر، نزد او از خانواده و فرزندان هم عزيز تر است: منزلت محمّد امين در ميان قومش، در نظر من، بر منزلت فرزندانم نيز برتري دارد.
در آن هنگام كه مهار اسب را در دست گيرد، من او را به خود نزديك گردانم، در حالي كه شتران سرخ موي به خاطر زاد و توشه اي كه [از براي او] دارند، سنگين شده اند.
و در اينجا نيز مي گويد:
علي و جعفر به هنگام بالاگرفتن امور و سختيها، مورد اطمينان من هستند. من آنها را بسيار قوي و توانا در عرصة جنگ ديدم. به همين خاطر است كه در مفاخره رقيب مي جويم يا در جنگ شركت مي كنم.
شما [علي و جعفر] پسر عمّتان را تنها نگذاريد و او را ياري كنيد، كه در ميان دشمنان برادر دوشادوش برادر و پدر مي جنگند. (3)
شايسته است در پايان بحث، با توجّه به اينكه روزهاي شهادت امام حسين (ع) در صحراي كربلا را در پيش داريم، اشاره اي نيز به اشعار شاعراني كه در اين وادي، از جهت كثرت شعر سرايي و انتشار روحية مذهبي و عدالت خواهي، گوي سبقت از يكديگر ربوده اند، داشته باشم؛ و اين، برخي از آنهاست.
نگاهي به موكب شاعراني كه در رثاء حسين (ع) شعر سروده اند، بيندازيد؛ تنها يك شاعر، يعني شيخ احمد بلادي، كه از شاعران قرن دوم هجري است، هزار قصيده در رثاي امام حسين (ع) سروده، و چنان كه علّامة اميني در دايره المعارف خود آورده، آن را در دو مجلّد ضخيم، جمع آوري و تدوين نموده است.
شيخ خليعي، جمال الدين بن عبدالعزيز، كه از شاعران قرن نهم است نيز ديوان شعري دربارة امام حسين (ع) دارد. شيخ محمد شويكي، از شاعران قرن دوازدهم، ديواني در مدايح پيامبر (ص) و خاندان او و ديوان ديگري در ذكر مرثيه هايي براي ايشان دارد، كه دومي را مسيل العبرات: [جاري كنندة اشكها] ناميده است كه حاوي پنجاه قصيده در اوزان مختلف مي باشد. همچنين كتاب «المنتخب»، اثر شيخ محي الدّين طريحي، متوفّي در قرن دوازدهم، به دست ما رسيده است كه شامل دهها قصيده است. نظير اين آثار، صدها مقتل و حماسة ديگر نيز وجود دارد كه حكايت حسين‌(ع) را بازگو مي كند، و مجموعه هاي خطّي بسياري نيز در كتابخانه هاي عمومي و اختصاصي داريم كه در آنها صدها قصيدة حسيني به چشم مي خورد.
ما به اين كتابها و ديوانها در مقالة خود اشاره نموده و عنوان مقاله مان را- كه نقش ادبيات در رسالت اسلام است- برطبق همين مطالب انتخاب كرديم.
قيام حسين (ع) نيز چنان بود كه نور آن، مشرق و مغرب عالم را روشنايي بخشيد، و عقلها و انديشه‌ها را به خدمت گرفت. اين قيام، نوري بود كه در دلهاي مسلمين افروخته شد و آنان را واداشت تا زبان به مدح و رثاء بگشايند. اين قيام، سرود عزّت و سربلندي بر زبان نسلها بود؛ دلها را به حركت و لرزش درآورد و جانها را با زمزمه هاي زندگي حيات بخشيد.
روزگار و تاريخ، هيچ گاه، خروش شاعراني همچون دعبل، كميت و نظاير آنها، و جهاد مقدّسشان را در عالم شعر و ادبيات فراموش نمي كند. اشعار زير، نمونة شعر دعبل است در رثاي حسين (ع):
مدرسه هاي آيات الهي، از هر رفت و آمدي خالي گشته و عرصه هاي منازل وحي از سكنه تهي است. در «خيف»، واقع در «مني»، در كنار ركن، به هنگام وقوف در عرفات و رمي جمرات، در هيچ يك از اين منزلها، خاندان رسول الله ديده نمي شوند.
اينها، منزلهاي گروهي بود كه مردم با هدايتگري ايشان، راه رستگاري را مي يافتند و در ساية آنها، لغزشها و خطاها اصلاح مي شد.
منزلهايي كه به منظور اقامة نماز، پرهيزگاري، روزه داري، تطهير و انجام حسنات برپا شده بود.
سپس در همين موضوع مي گويد:
اي فاطمه! اگر حسين را بر خاك افتاده مي ديدي، در حالي كه در كنار فرات، تشنه، جان داده است، در اين صورت، اي فاطمه، برگونة خود سيلي مي زدي و اشك از چشمها بر گونه هايت جاري مي شد.
اي فاطمه! به پا خيز، اي دختر بهترين انسان؛ بپا خيز و زاري كن بر ستارگان درخشانِ افتاده در سرزمين كربلا. (4)

كربلاء كرب و بلاء (كربلاء، اندوه و ابتلاء)
 

مؤلّف نهج البلاغه- سيّدشريف رضي- بر همين منوال حركت نموده و قصايدي در مرثية امام حسين (ع) سروده است. اينها نمونه هايي از آن قصايد است كه وي در كربلا سروده و جدّش سيّد الشهدا(ع) را رثاء گفته:
اي كربلاء، همواره در اندوه و بلا باقي بماني، كه خاندان مصطفي در نزد تو شاهد چه مناظري بوده است!
چه خونها كه به هنگامِ بر خاك افتادن آنان، بر خاك تو جاري شد و چه اشكها كه روان گشت!
چه زنان پاكدامني كه به خاطر شهيد تشنه لب كربلا، اشكهايشان، گونه هايشان را سيراب نمود! زناني كه بر گل و لاي خاك كربلا در جست و جوي خون گلويي كه با خاك و شن آميخته، دست مي كشند.
چه ميهماناني كه در سرزميني خشك فرود آمدند، بدون آنكه از آنها پذيرايي شود! آب را نچشيدند، مگر آن زمان كه با لبة تيز شمشيرها بر آبشخور مرگ گرد آمدند و بهره مند گشتند.
خورشيد، خورشيدهايي از اين خاندان را فرو پوشاند كه در درخشش و تعالي، به بلنداي آنها نمي رسيد.
و نيز چهره هايي همچون چراغهاي نوراني را فرو پوشاند. گويي ماهي بودند كه پنهان گشتند يا ستاره اي كه فرو افتادند.
اي رسول خدا! اي كاش خاندانت را به چشم مي ديدي كه ميان كشته شدگان و اسيرانند!
از گرمازدگان، سايه را دريغ مي داشتند و تشنگان را با سرنيزه هاشان سيراب مي ساختند.
در آن هنگام، چشمانت چنان منظره اي از آنها مي ديد كه گويي خار در چشم و استخوان در گلو داري. اي واي از شهيدي كه روزگار با كشته شدنش، پايه هاي دين و نشانه هاي هدايت را ويران ساخت!
او را كشتند، با اينكه مي دانستند كه او، پنجمين نفر از اصحاب كساء است. اي رسول الله! اي فاطمه! اي اميرالمؤمنين، يا مرتضي!
چگونه خداوند با زير و زبر كردن زمين، يا سنگباران آسمان، نسبت به عذاب آنها تعجيل نمي كند؟
اگر با نوادگان قيصر و پادشاه روم، رفتاري را كه يزيد كرد، انجام مي دادند، ستم و ظلمي روا نداشته بودند.
چه بسيار گردنهاي فرزندان فاطمه كه ميان آنها با دشنه هاي تيز جدا شد!

پي نوشت ها :
 

1- الغدير، ج3، ص20.
2- عيون اخبار الرضا، رجال الكشّي، ص354؛ الغدير، ج2، ص3.
3- ديوان شيخ أباطح، ص 33.
4- ص 297 شعر دعبل بن علي خزاعي.
 

منبع: نشريه النهج شماره 13-14